
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۲۹۶
۱
هرکه برخاست ز سودای تو بر جا ننشست
تا نیفکند بپای تو سر از پا ننشست
۲
عرصه کوی تو صحرای قیامت باشد
زانکه هرگز ز سر کوی تو غوغا ننشست
۳
گرچه عمری بنشستم بسر راه امید
جز سگ کوی تو کس با من شیدا ننشست
۴
دل مجنون نه بدیوانگی از خلق رمید
عقل او بود که با مردم دانا ننشست
۵
داد طوفان سرشکم همه عالم بر باد
در تنور دل من آتش سودا ننشست
۶
گرد راهت به سر سرو سهی باد نشاند
خاک پای تو کجا رفت که بالا ننشست
۷
پهلوی خار کسی سرو سهی را ننشاند
اهلی از یار مشو رنجه که با ما ننشست
نظرات