
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۳۰۱
۱
گر صد هزار سال وصالت میسر است
یالله اگر بیک شب هجران برابرست
۲
بی روی دوست مرگ به از زندگی بود
با درد هجر زهر ز تریاک خوشترست
۳
تا مانده است یک رمق از جان تشنه ام
گر جرعه یی بود لب او روح پرورست
۴
آن دم که مرد تشنه لب از آرزوی آب
آبش چه سود دارد اگر آب کوثرست
۵
ناصح چو مرهمی ننهی نیش هم مزن
بر زخم خورده طعنه زدن زخم دیگرست
۶
هرجا که بگذرم همه زخم زبان خورم
کومر همی؟ که روی زمین جمله نشترست
۷
اهلی، گرت ز نخل رطب دست کوته است
همت بلند دار که روزی مقدرست
نظرات