
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۳۰۶
۱
بی داغ عشق یکرگ من چون چراغ نیست
داغی نهاده ام که دگر جای داغ نیست
۲
آشفته دل ز زلف توام با بنفشه گوی
تا ناز کم کند که مرا آن دماغ نیست
۳
امروز با وجود تو یوسف بود عدم
در پیش آفتاب مجال چراغ نیست
۴
ای بیخبر ز گریه تلخم بمن مخند
کاین چاشنی زهر ترا در ایاغ نیست
۵
من هم مرید طاعتم ای پیر ره ولی
یکساعت از سجود بتانم فراغ نیست
۶
مجنون بکوه و دشت و حریفان بباغ و گشت
صحرا گرفته را سر سودای باغ نیست
۷
اهلی بمردی و نشدی صید باز وصل
مرغی که این شکار کند غیر زاغ نیست
نظرات