
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۳۱۵
۱
کسی که حق حریفان مهربان نشناخت
سزاست گر جگرش جور ناکسان خون ساخت
۲
دریغ نیست مرا جان اگر چه دیر نماند
دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
۳
رمید مرغ دل ما از آن چمن آن روز
که سنگ تفرقه ایام در جهان انداخت
۴
چه آتشی است که در جان من فراق افکند
که همچو شمع مرا مغز استخوان بگداخت
۵
به نقش بازی ایام دل منه اهلی
که برد نردمراد از فلک؟ که باز نباخت
تصاویر و صوت

نظرات