
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۳۱۷
۱
هرگز بوفا چشم خوشت جانب من نیست
میلت بمن سوخته یک چشم زدن نیست
۲
در معرکه عشق تو هرکس که شهید است
مردست و بر او حاجت چادر ز کفن نیست
۳
در خون جگر گردم و گلگشت من اینست
مرغ دل ما را هوس گشت چمن نیست
۴
ایخواجه ترا گفت و شنید از پی دنیاست
من بنده عشقم بتوام هیچ سخن نیست
۵
اهلی، اگر از شرم و حیا پرسی از آن شوخ
در غنچه سخن هست و در آن غنچه دهن نیست
نظرات