
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۳۴۲
۱
عیسی دم ما همدم اگر نیست غمی نیست
ما را غم آن کشت که با ماش دمی نیست
۲
ای ابر کرم مرحمتی کن که درین راه
جز اشک من تشنه جگر هیچ نمی نیست
۳
گر وصل تو جویم بگدایی مکنم عیب
درویشم و در ملک تو صاحب کرمی نیست
۴
با درد تو صد شکر بود صاحب دردش
بی درد کند شکر که او را المی نیست
۵
برخیز و دل شحنه و قاضی ببر از راه
وانگاه بکش هرکه تو خواهی که غمی نیست
۶
اهلی، ره مقصود که در چشم تو دورست
پا بر سر جان نه که بغیر از قدمی نیست
نظرات