
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۳۴۳
۱
آتشی دردل من شمع رخت درزده است
که بهر مو زتنم درد دلی سر زده است
۲
از پریشانیم ایشوخ چه پرسی که فراق
همچو رلف تو مرا کار بهم بر زده است
۳
نامه شوق تو هر مرغ که آورده بمن
پای در خون دلم همچو کبوتر زده است
۴
نفس باد صبا تا خبری از تو رساند
هر نفس در دل من آتش دیگر زده است
۵
یک نفس سایه فکن بر سرم ای فر همای
کز هوای تو بسی مرغ دلم پر زده است
۶
زر رخساره اهلی برواج است ز عشق
خاصه کز مهر و وفا سکه بر آن زر زده است
نظرات