اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۳۴۴

۱

هزار سال سفر از وجود تا عدم است

ولی چو بر سر جان پا نهیم یک قدم است

۲

کسی که از دهنت آب زندگی ره برد

هزار بار بمیرد ز مردنش چه غم است

۳

چو سبزه گر ههه روی زمین زبان گردد

که شرح درد دل ما دهد هنوز کم است

۴

بشکر نعمت وصلت زبان جان باید

زبان ما نه سزاوار شکر این نعم است

۵

کنون که درد مرا جز هلاک درمان نیست

گرم کشی نه ستم بلکه غایت کرم است

۶

تو شاه حسنی و اهلی خراب کشتن خود

به تیغ جور اگر او را نمیکشی ستم است

تصاویر و صوت

نظرات