
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۳۴۷
۱
تن عاشق همای لامکان است
تو پنداری ک مشتی استخوان است
۲
از آن هر موی ما ماری است بر تن
که با هر موی ما گنجی نهان است
۳
بهار عمر دریاب از صبوحی
که تا خورشید سربرزد خزان است
۴
در آتش گر بود پروانه با شمع
بر او آتش بهشت جاودان است
۵
بصورت از ملک بگذشت اهلی
بمعنی خود سگ این آستان است
نظرات