
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۳۵۲
۱
آن سرو ناز کز چمن جان دمیده است
شاخ گلی بصورت او کس ندیده است
۲
آن نوغزال با من مجنون انیس بود
اکنون چه دیده است که از من رمیده است
۳
با کس نگفته ام غم عشقش مگر صبا
بوی محبت از نفس من شنده است
۴
تلخ است در مذاق دلش آب زندگی
لب تشنه یی که زهر جدایی چشیده است
۵
آسوده دل فریب کمان ابرویان خورد
ما زخم خورده ایم و دل ما رمیده است
۶
طوفان فتنه فلک آبیست زیر کاه
ایمن مشو که بحر فلک آرمیده است
۷
اهلی ز دامنش نکشد خار فتنه دست
هرچند دامن از همه عالم کشیده است
نظرات