
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۳۵۸
۱
حیات تشنه لبان وصل آن مسیح دم است
که با وجود لبش آب زندگی عدم است
۲
گناه کاسه زدن شیخ را چو غنچه نهان
گناه ماست که چون لاله بر سر علم است
۳
گدای پیر مغنم به خانقه چه روم؟
اگرچه می همه جا هست بحث بر کرم است
۴
ز دلبران همه عاشق کشی ستم دانند
ولی تو عاشق خود گر نمی کشی ستم است
۵
بناز بر همه عالم ز حسن عالم سوز
که گر بناز کشی عالمی هنوز کم است
۶
ز حسن روی تو فرق است تا پری بسیار
اگرچه صورت این هر دو کار یک قلم است
۷
بجان دوست که آزار اهلی است حرام
سگ در تو مگر کم ز آهوی حرم است
نظرات