اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۳۶۹

۱

چون کوهکن با بیستون گفتم توانم راز گفت

طاقت نبودش کوه هم حرفی که گفتم بازگفت

۲

ز اول نظر در روی او دیدم هلاک خویشتن

انجام حال عاشقان هم از آغاز گفت

۳

از غمزه غماز او رسوای عالم گشته ام

مسکین کسی کاحوال خود با مردم غماز گفت

۴

چون سایه شد سرو سهی خاک ره آنسرو قد

کار از نیاز اینجا رود نتوان سخن از ناز گفت

۵

گر رشته جان بگسلد اهلی منال از دست او

کین نکته در گوش دلم چنک حزین آواز گفت

تصاویر و صوت

نظرات