اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۳۷۱

۱

بی بخت و یارم مرا از مرگ چشم یاری است

این بخت خواب آلوده را خواب اجل بیداری است

۲

خورشید بیمار تو شد رنگش گواهی میدهد

افتان و خیزان بر زمین از غایت بیماری است

۳

دوری نباشد گر ز من پهلو تهی سازد سگت

کز پهلوی من وز و شب بیچاره در خونخواری است

۴

چشمت خدنگ غمزه را از چپ نمود و راست زد

باما هنوز آن عشوه گر در شیوه عیاری است

۵

بس لاله رخ کز داغ تو همچون گل رعنا شده

تن زرد و بیمار از غمت رویش ز خون گلناری است

۶

مستم کن از لب کانچنین صبح قیامت شد مرا

دانی که در صبحی چنین مستی به از هشیاری است

۷

آن نوغزال مست را از زاری عاشق چه غم

کان آهوی مشکین نفس اهلی سگ بازاری است

تصاویر و صوت

نظرات