
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۳۹۱
۱
شمع روی تو نه افروخته چشم من ازوست
این چراغیست که چشم همه کس روشن ازوست
۲
دست در گردنت آن زلف بهل تافکند
که ترا خون من سوخته در گردن ازوست
۳
دهنت گرچه بود مرهم دل هیچ نگفت
که دل ریش مرا اینهمه خون خوردن ازوست
۴
یارب از باد خزانی ورقش زرد مباد
آن گل تازه که فیروزی صد گلشن ازوست
۵
آه از آنشوخ پریزاده که صد عاشق زار
مست و مجنون و جگر سوخته در گلخن ازوست
۶
خرمن حسن بتانرا مژه در پاشم
خوشه چین است که آرایش صد خرمن ازوست
۷
اهلی از سینه برون کن دل خونین شده را
ز آنکه آلودگی دیده ترا دامن ازوست
نظرات