
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۳۹۲
۱
دینم ببرد آن بت و گوید که جان کجاست
ناصح که کرد منع دلم، این زمان کجاست
۲
گفتی که جای یار مکن جز درون جان
ما فرق تا قدم همه یاریم، جان کجاست
۳
چون شمع مردم از غم و اکنون که با توام
خواهم که شرح غم دهم، اما زبان کجاست
۴
هجرم امان نداد که میرم پای تو
جایی که مرگ تیغ برآرد، امان کجاست
۵
هشیار را عنان صبوری بکف بود
دل مست اوست، در کف مستان عنان کجاست
۶
گر بهر کعبه از در او میروی مرو
بنشین که کعبه یی به ازین آستان کجاست
۷
اهلی مگو که ماهر خان را وفا نماند
اول تو خود بگو که وفادار جهان کجاست
نظرات