
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۴۰۶
۱
آنشمع که حسنش دل ارباب وفا سوخت
در هرکه زد آتش رخ او جان مرا سوخت
۲
گفتم که چرا سوختی ام خنده زنان گفت
از شمع نپرسند که پروانه چرا سوخت
۳
آنکس که زند طعنه بمن ز آتش عشقش
اورا خود ازین آتش جانسوز کجا سوخت
۴
آن مه دل من سوخت چه در هجر و چه در وصل
این بین که مرا طالع خود در همه جا سوخت
۵
تا جان مرا سوخت فروغ رخ آن شمع
بس خرمن عشاق که این برق بلا سوخت
۶
تا آه اسیران چکند با رخ آن گل
کز آتش دلها جگر مرغ هوا سوخت
۷
از عشق که؟ اهلی است ترا گریه ندانیم
بس گریه جانسوز تو باری دل ما سوخت
نظرات