اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۴۴۸

۱

در عرق شد چو رخش ز آتش می تابی خورد

وه که زان روی عرقناک دلم آبی خورد

۲

در خیال خم آن طاق دو ابرو دل من

ای بسا می که بهر گوشه محرابی خورد

۳

چون بپوشم ز کس این قصه که با همچو منی

آفتابی چو تو می در شب مهتابی خورد

۴

فکر روزی چکند کس که دلم آب حیات

از خضر جستی و از خنجر قصابی خورد

۵

کی دل اهلی مسکین بسلامت باشد

زینهمه سنگ ملامت که بهر بابی خورد

تصاویر و صوت

نظرات