
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۴۶۲
۱
شدم هلاک و ز من جز دریغ و درد نماند
بباد رفت غبارم چنانکه گرد نماند
۲
گذشت رقص کنان جان چو کرد از خود یار
بکوی او چه حریفان هرزه گرد نماند
۳
کجا شد از می وصل تو سرخ رویی من
که در خمار غمم غیر روی زرد نماند
۴
برفت گرمی بازار همدمی بر باد
چنانکه در دل من غیر آه سرد نماند
۵
ربود در صف عشاق از آن زلیخا گوی
که در محبت یوسف ز هیچ مرد نماند
۶
بیاد چشم و لبت مست شد چنان اهلی
که چون فرشته در او ذوق خواب و خورد نماند
تصاویر و صوت

نظرات