
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۴۶۵
۱
کجا با آن طبیب جان حریفان حال من گویند
که گر باشد مجال او حدیث خویشتن گویند
۲
نسوزد دل بدرد کس مگر اورا که دردی هست
مرا جان سوزد از جایی سخن از کوهکن گویند
۳
کجا سرو آن زبان دارد که گوید چون قد یارم
مگر آن بی زبان را مردم از بالا سخن گویند
۴
برآید خشک لب چون من دهان غنچه گر با او
حدیث آتش انگیز تو ای شیرین دهن گویند
۵
فغان بلبلان اهلی نه بیوجهی بود گویا
که شرح داغ من گلها بمرغان چمن گویند
نظرات