
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۴۸۱
۱
هرگز غبار حسرت دور از دلم نشد
هرگز ز صد مراد یکی حاصلم نشد
۲
گر خار پای گشتم و گر خاک ره شدم
آن شاخ گل بهیچ صفت مایلم نشد
۳
گفتم که تحفه سگ او دل کنم ولی
آنهم قبول از دل نا مقبلم نشد
۴
هرچند بخت تیره بتاریکی ام بسوخت
جز برق آه روشنی محفلم نشد
۵
خار ستم که از غم او بود بر دلم
تا بر نرست گل ز گلم از دلم نشد
۶
روی زمین بشست دو چشمم ز اشک شور
وین شوری غم از دل و آب و گلم نشد
۷
آسان نگشت کوی تو منزل چو اهلی ام
تا سر نرفت کوی تو سر منزلم نشد
نظرات