
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۴۸۲
۱
چو شهسوار مرا رخ ز باده گلگون شد
عنان توسن عقلم ز دست بیرون شد
۲
بیک نظاره دلم برد و مست خویشم کرد
چنانکه هیچ ندانم که حال دل چون شد
۳
چو آن پری ز گل چهره برفکند نقاب
هزار همچو من از یک نظاره مجنون شد
۴
ندانم از چمن کیست آنگل خندان
که همچو غنچه ز شوقش هزار دل خون شد
۵
فغان که دمبدم آن نازپیشه چون مه نو
بحسن روز فزون ناز حسنش افزون شد
۶
چه غم که سوخته جانی بباد شد خاکش
که همچو دره غبارش به چشم گردون شد
۷
دلا، گدای نظر شو که زر پرست چو گنج
بخاک تیره فرو رفت اگرچه قارون شد
۸
ز خار خار غم عشق ازین چمن اهلی
شهید نرگس مخمور و لعل میگون شد
نظرات
nabavar