
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۴۸۷
۱
گر بعد عمری یکنفس مارا نظر سویش بود
کی را مجال یک نظر از تندی خویش بود
۲
مژگان پرخون عاشقش گل را چه بیند کز جگر
چون ارغوان پر گاله یی بر هر سر مویش بود
۳
آن گلشن خوبی که در نگشود بر باد صبا
گویا نمیخواهد که کس آسوده از بویش بود
۴
لاف محبت چون زنم چون ننگ ناید از منش
آنکس که گر خواند سگم ننگ از سگ کویش بود
۵
یارب به بینم ساعتی کان آفتاب نیکویان
از اوج ناز آید فرو میلی بدین سویش بود
۶
من پیر عاشق پیشه ام جور جوانان خوش کشم
کانکس که نیکو روی شد کی نیکی خویش بود
۷
دوری نباشد گر کند جان در سر و کار نظر
اهلی که خصم جان او چشم بلاجویش بود
نظرات