
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۴۹
۱
از بس که خورم بر جگر از طعنه سنانها
خون شد جگر ریش من از زخم زبانها
۲
دانی که چه بس تیر نهان خوردهام از تو
پیش آی که تا باز دهم با تو نشانها
۳
من با تو چه گویم که زمانی که تو آیی
بیخود شوم از شوق وصال تو زمانها
۴
آن چشم و چراغی که به بالین تو تا روز
سوزد همه شب شمعصفت رشته جانها
۵
مرغ دلم از جای شد آن لحظه که از ناز
ابروی بلند تو برآورد کمانها
۶
شاهان همه رندان در میکده گشتند
یعنی که چنینها شود از عشق چنانها
۷
امروز عیان شد که نداری سر اهلی
بیچاره غلط داشت به مهر تو گمانها
تصاویر و صوت

نظرات