
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۵۰۰
۱
شوخی که خون من چو می ناب میخورد
شاخ گلی است کز دل من آب میخورد
۲
هرگه فکند بر گل رخ زلف تابدار
ما را چو شمع رشته جان تاب میخورد
۳
دل با خراش ناوک او خوش بود مرا
عود آن زمان خوش است که مضراب میخورد
۴
باور مکن که گوشهنشین گشت چشم او
مست است و می به گوشه محراب میخورد
۵
دل صید زخم دار وز دست و زبان خلق
هرجا که رفت ناوک پرتاب میخورد
۶
بهر خدا مگوی به دشمن حدیث تلخ
کاین نیش زهر بر دل احباب میخورد
۷
اهلی ز اضطراب تو دانی که آگه است
صیدی که تشنه خنجر قصاب میخورد
تصاویر و صوت

نظرات