
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۵۱۲
۱
نه هر دل کز نوا دم زد قبول دلنواز افتد
سر محمود میباید که در پای ایاز افتد
۲
اگر از بام عرش افتد سرم بر خاک راه تو
ز شادی برجهد از جای و در پای تو باز افتد
۳
سگانت بر نیاز نازنینان نازها دارند
مباد آنروز کایشانرا بناز کس نیاز افتد
۴
تو را هر گه که میبینم چراغ مجلس یاران
چو شمع از رشک مغز استخوانم در گداز افتد
۵
بپای هر خس و خاری چو آب دیده زان افتم
که باشد سایه یی بر ما ز سرو و سرفراز افتد
۶
من از غیرت نمیخواهم که تا بد بر تو مهر و مه
که ترسم سایه ات بر دیگری ای سرو ناز افتد
۷
بفتراک حقیقت گفته یی اهلی که یا بددست؟
حقیقت پرسی آن عاشق که در دام مجاز افتد
نظرات