اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۵۱۸

۱

دل کارزوی وصل تو در سینه او بود

تیغ تو کلید در گنجینه او بود

۲

چون لاله بهر دل که نگه کردم ازین باغ

داغ کهنش از غم دیرینه او بود

۳

ماهیت خورشید چو دریافتم آخر

عکسی ز جمال تو در آیینه او بود

۴

آه از ستم چرخ که با هرکه نشستم

گویا غم عالم همه در سینه او بود

۵

آن شیخ که میگفت که ما فاسق و مستیم

فسق همه در یک شب آدینه او بود

۶

ای برهمن از خرقه چو صوفی بدر آمد

زنار تو یکموی ز پشمینه او بود

۷

غافل مشو از اهلی مسکین که همه عمر

چرخ از سبب مهر تو در کینه او بود

تصاویر و صوت

نظرات