
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۵۳۳
۱
نصیب کوهکن از وصل دوست چون باشد
که سنگ تفرقه اش کوه بیستون باشد
۲
ننالم از تو گرم جای لطف قهر کنی
که بر من این ستم از بخت واژگون باشد
۳
کجا ز شوق وصالت سخن کنم با کس
گرم نه سرزنش از تهمت جنون باشد
۴
مراد من بده و با رقیب هم منشین
که درد رشک ز نومیدی ام فزون باشد
۵
تو آب خضری و لب تشنه چون زید بی تو
وگر زید مگر از گریه غرق خون باشد
۶
کسیکه روی تو دید و نشست با تو دمی
تو خود بگو که دگر بی رخ تو چون باشد
۷
پر است ساغر چشمم ز خون دل اهلی
اگرچه کاسه درویش سرنگون باشد
تصاویر و صوت

نظرات