
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۵۳۸
۱
خط دمید از رخ او کار بلا بالا شد
یارب این فتنه پنهان ز کجا پیدا شد
۲
وه که دی غمزه زنان شوخ کمان ابروی من
نگهی کرد که مرغ دل من از جا شد
۳
عاشق روی تو آلوده نگردید بهیچ
غرقه بحر غمت تشنه لب از دریا شد
۴
حالتی داشتم از عشق نهان با مه خود
ناله یی کردم و احوال درون گویا شد
۵
اهلی آن خرقه که بر عیب نهان می پوشید
عاقبت چاک شد از بیخودی و رسوا شد
نظرات