اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۵۴۵

۱

چشم زناز یوسفش سوی پدر نمی فتد

ناز ببین که بر پدر چشم پسر نمی فتد

۲

منتظرم ولی تو کی چشم بچشم من کنی

کاین دو ستاره را بهم هیچ نظر نمی فتد

۳

چون تو ز در درآمدی باش که جان فدا کنم

زانکه بجان ازین به ام کار دگر نمی فتد

۴

از کف ساقیی چو تو باده مستی این چنین

سنگ بود نه آدمی هرکه بسر نمی فتد

۵

دام فسون نهاده ام در ره آرزو ولی

صید مراد را بمن هیچ گذر نمی فتد

۶

همدم اهل راز شو بند قبای ناز را

باز گشا که از میان راز بدر نمی فتد

۷

اهلی اگر برافکند خانه عمر سیل غم

چون تو بعشق زنده یی نام تو بر نمی فتد

تصاویر و صوت

نظرات