اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۵۴۹

۱

او که از دیده خونابه چکانم نرود

نرود یک نظر از دیده که جانم نرود

۲

اینقدر در شب وصلش ز خدا میخواهم

که به نظاره او تاب و توانم نرود

۳

میتوانم که بپوشم غمش از خلق ولی

طاقتم نیست که نامش بزبانم نرود

۴

او بر اسب ستم و توسن دل سرکش هم

چه توان کرد که از دست عنانم نرود

۵

دل پرخون که نشان گشت بخاک قدمش

باشد از سیل فنا نام و نشانم نرود

۶

او که رنجد ز فغان گو لبم از خاتم لعل

مهر کن تا بفلک آه و فغانم نرود

۷

اهلی آن سرو روان مونس جان است مرا

چون کنم کز پی او روح و روانم نرود

تصاویر و صوت

نظرات