
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۵۶۷
۱
سرشک شادی وصل ارچه جان گداز آمد
خوشم که دیگرم آبی بجوی باز آمد
۲
بکعبه هر که ز بهر سجود شد ز درت
سری بسنگ زد آخر بعجز باز آمد
۳
اگر چه عشق نخست از مجاز میخیزد
حقیقت همه عالم درین مجاز آمد
۴
چو با تو شمع بدعوی زبان کشد ترسم
که سر بباد دهد چون زبان دراز آمد
۵
دل رقیب چه سوزد ز آه من چه عجب
که سنگ خاره از این شعله در گداز آمد
۶
سر نیاز بپای تو سرو ناز نهاد
چو ناز در تو نگنجید در نیاز آمد
۷
بسوخت اهلی و یار از درش درون نامد
کنون که نیز در آمد بخشم و ناز آمد
نظرات