
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۵۷۳
۱
جان هلاک از شوق و یار از دیه ما میرود
تشنه مردم چشمه حیوان به صحرا میرود
۲
گرد و دین در فراقش از ملاحت سوخت سوخت
یار من یا رب سلامت باد هرجا میرود
۳
در دو عالم هر کجا صیدی بود نخجیر اوست
او به قصد دیدن غمدیده عمدا میرود
۴
ناصحم گوید که بنشین در پِیَش صحرا مگیر
چون کنم؟ گرمی نشینم جان شیدا میرود
۵
میرود آن شوخ و فریاد اسیران در پیش
شاه خوبان است و با صد شور و غوغا میرود
۶
بازش آرای همنشین و فتنه بنشان کان سوار
پای اگر در زین درآرد فتنه بالا میرود
۷
در بر بازار حسن او که صد یوسف کم است
اهلی از جوش خریداران به سودا میرود
نظرات