
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۵۸۵
۱
امید وصالت فرح جان حزین بود
نومید شد آخر زتو امید نه این بود
۲
با اهل نظر چرخ فلک بر سر کین است
امروز چنین نیست که تا بود چنین بود
۳
در عشق تو رسوای جهان شد بملامت
گر رند خرابات و گر گوشه نشین بود
۴
تیغ تو مرا بست لب از شکر و شکایت
وز درد سر ما همه مقصود همین بود
۵
در زیر زمین کار شهیدان محبت
زاریست همان گونه که در روی زمین بود
۶
المنه لله که کس از راز من و تو
آگاه نشد گر همه جبریل امین بود
۷
محروم شد از صید وصالت دل اهلی
مسکین چکند چشم حسودش بکمین بود
نظرات