
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۵۸۷
۱
ای کرده چشمت عالمی مست از شراب ناز خود
یک جرعهای بر ما فشان از نرگس غماز خود
۲
هرگز چه دانی حال من کز حسن و نازت چو نبود
چون کس ندیدی در جهان هرگز نگویم راز خود
۳
از بیم خوی نازکت شبها که افغان میکنم
از جنگ و غوغای سگان کم میکنم آواز خود
۴
هرچند کز دود دلم هر مو زبان حال شد
گر سوزم از غیرت به کس هرگز نگویم راز خود
۵
ای طایر اقبال اگر بر خاک اهلی بگذری
بنشین که مرغ روح او بازآید از پرواز خود
نظرات