
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۵۸۸
۱
کی سگت از استخوان من شکار من شود
قرعه یی می افکنم گر بخت یار من شود
۲
خاک من ای گریه از راه سگان او بشوی
ورنه دامن گیر آن پاکان غبار من شود
۳
من گنه کارم ندارم چشم رحمت از فلک
گر شود کاری ز چشم اشکبار من شود
۴
گرچه کس بر روزگار من ندارد رحمتی
کس نمیخواهم بروز و روزگار من شود
۵
غم مخور اهلی که این آتش نماند زیر خاک
عاقبت سوز درون شمع مزار من شود
نظرات