
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۵۸۹
۱
نقد دلم چو غنچه به مستی ز دست شد
دست و دلش گشاده شود هرکه مست شد
۲
تسلیم شو که جان به طپیدن نمیبرد
صیدی که در کمند بلا پای بست شد
۳
تا آتش جمال تو مجلس فروز گشت
دیدم که سر بلندی صد شمع پست شد
۴
امید رحم بیشتر از زخم داشتم
رحم این زمان چه سود که تیرت ز شست شد
۵
مرد افکن است عشق تو زنهار دست گیر
کز پا فتاد اهلی و کارش ز دست شد
نظرات