
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۵۹۵
۱
با جان چو شد سرشته غم عشق چون رود
جان را برون کنم مگر این غم برون رود
۲
هر عاقلی که شیفته روی و موی تست
آخر چو شمع بر سر داغ جنون رود
۳
منعم مکن ز گریه خون کز فراق تو
دردی برون ز سینه به هر قطره خون رود
۴
توسن بعشوه تند مران از خدا بترس
زور تو چند بر سر مور زبون رود
۵
ناصح برو که صبر و سکون کار عشق نیست
کار خرد بود که به صبر و سکون رود
۶
گر کوهکن فرو نخورد گریه های خون
خوناب حسرت از جگر بیستون رود
۷
اهلی چو لاله سینه بناخن چه بر شکافت
باور مکن که داغ تواش از درون رود
نظرات