
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۵۹۶
۱
بهر خونریز من از خواب صبوی یار شد
ساقیا می ده که بخت خفته ام بیدار شد
۲
یوسف مصری یکی هم از خریداران تست
او نه بهر خود فروشی بر سر بازار شد
۳
کفر زلفت در دلم از بسکه قلاب افکند
خواهم آخر مو کشان در حلقه زنار شد
۴
کس چه میداند چه خون خورد آهوی مشکین نفس
تا گره های دل او نافه تاتار شد
۵
غمزه ات گفتا طبیب درد بیماران منم
نرگس رعنا ز درد این سخن بیمار شد
۶
من که در خون میتپم با من که خواهد دوست گشت
هر که دید احوال من از دوستی بیزار شد
۷
کار اهلی چند جان کندن بود از دست دل
عاقبت چون کوهکن دست و دلش از کار شد
تصاویر و صوت

نظرات