
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۶
۱
تا دیده ام بخواب شبی بوتراب را
چشمم دگر بخواب ندیده است خواب را
۲
شاه نجف که نقد وجودست در جهان
گنج وجود اوست جهان خراب را
۳
هر کس که یافت خاک در او بهشت یافت
آری بهشت خاک درست این جناب را
۴
ای آفتاب تا شده یی در نقاب غیب
ظلمت گرفته است بر افکن نقاب را
۵
تا ماه نو بشکل رکابت بر آمده
صد حسرت است بر مه نو آفتاب را
۶
مه را اگر مجال عنان گیری تو نیست
چندان مجال ده که ببوسد رکاب را
۷
اهلی نظر بعالم روحانیان گشاد
تا سرمه ساخت خاک در بوتراب را
نظرات