اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۶۰۰

۱

تا یوسفش چاکی چو گل در جیب پیراهن نشد

از نکهت پیراهنش چشم پدر روشن نشد

۲

اول زرشک دوستی فرزند آدم کشته شد

تا تیغ غیرت سر نزد کس قابل کشتن نشد

۳

سرو از سجود قامتت سجاده بر آب افکند

کاین طاعتش حاصل کسی بی پاکی دامن نشد

۴

ننهاد گنج دوستی جز در دل ما عشق تو

آری فلک هم بی غرض با اهل دل دشمن نشد

۵

پیدا نشد مغز طرب در استخوان هر گر مرا

تا مرهم پیکان او در استخوان من نشد

۶

نگذاردم غیرت که دم چون غنچه از داغت زنم

زان آتش پنهان من بر هیچکس روشن نشد

۷

از آه اهلی کس نشد واقف ز چاک سینه اش

تا از درونش دودِ دل بیرون به صد روزن نشد

تصاویر و صوت

نظرات