
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۶۰۸
۱
رخت که پیر و جوان را بیک نظر سوزد
چه آتش است ندانم که خشک و تر سوزد
۲
حدیث ناله من کآتشی جگر سوزست
ترا بگوش نگیرد مرا جگر سوزد
۳
بوصل اگر قدری مرهم دلم کردی
بداغ هجر تو جانم صد آنقدر سوزد
۴
دلا چو سوختی از غم دگر چه می ترسی
ز هستی تو چه باقی است تا دگر نسوزد
۵
دوای داغ دلم صبر شد چه چاره کنم
که مرهم دلم از داغ بیشتر سوزد
۶
ببال خود که تواند پرید؟ سوی تو شمع
که اول آتش شوق تو بال و پر سوزد
۷
سخن درست بگویم، ستم بود اهلی
که طوطیی چو من از حسرت شکر سوزد
نظرات