
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۶۱۸
۱
مرا ز هجر بهشتی رخی بجان دارد
چنین بهشت خوشی دوزخی چنان دارد
۲
در آبه و بازار سر سرکشان بشکن
که سرو ناز بسی سر بر آسمان دارد
۳
از آن ملاحت و خوبی چو یوسفش رشک است
پری چه حسن فروشد چه حد آن دارد
۴
شهید تیر ترا گرچه نی دمید از گل
هنوز از آن مژه صد تیر در کمان دارد
۵
جراحت من و مجنون کسی ز هم نشناخت
که زخم تیر بتان جمله یک نشان دارد
۶
نگفته سوز دلم جمله خلق میدانند
تو گفتی آتش سودای ما زبان دارد
۷
اگرچه هر رگ اهلی ز عشق جانی یافت
یکی برون نبرد گر هزار جان دارد
تصاویر و صوت

نظرات