
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۶۲
۱
این حسن و ملاحت نگر آن کان نمک را
کاتش زده در رشته جان شمع فلک را
۲
دامان ملک گرچه نیالود درین خاک
بر خاک نشینان تو رشک است ملک را
۳
از حسرت ماه تو که بر اوج سماک است
صد قطره خون در جگر افتاده سمک را
۴
زان کان نمک ای دل مجروح چه نالی
خاموش که ضایع نکنی حق نمک را
۵
کس راز میان تو گمانی به یقین نیست
ره در دهنت هم نه یقین است و نه شک را
۶
رسوایی من نیست ز سنگین دلی تو
من خود زر قلبم چه گناه است محک را
۷
اهلی است چنان مست توای کعبه مقصود
کز شوق درون گل شمرد خار و خسک را
نظرات