
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۶۲۷
۱
مستی و گر فرشته ز لعل تو بو برد
دندان بدین رطب که تو داری فرو برد
۲
در دور چشم مست تو ایشوخ، شیخ شهر
گردن نهاد کز پی رندان سبو برد
۳
چشم تو جادویی است که هاروت را بسحر
از جوی تشنه آرد و بازش بجو برد
۴
نام پری ز شوق تو گه گاه می برم
کس را چه حد که نام تو ای تندخو برد
۵
پیشت نهاد پنجه خورشید پشت دست
با آنکه حسنش از همه آفاق گو برد
۶
سودی نداشت گریه که بر روی زرد من
رنگی نریختی که کس از شستشو برد
۷
چون میرم از غمش بمسیحم چه حاجت است
اهلی همین بسم که کسی نام او برد
تصاویر و صوت

نظرات