
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۶۳۷
۱
لبت از روزه چرا خشک چو عناب شود
لعل سیراب تو حیف است که بی آب شود
۲
آفتابا بگشا روزه چو بی تاب شوی
حیف از چشمه خورشید که بی تاب شود
۳
گلی از وصل تو چینم مگر آندم که تو را
نرگس مست صبوحی زده در خواب شود
۴
چون شکارت نشود ماهی دل بلکه کباب
چون بر آن آتش رخ موی تو قلاب شود
۵
خون من ریخت رقیب تو و نگذاشت بمرگ
گرگ از آن نیست که موصوف بقصاب شود
۶
سیم اشک اینهمه میریزم و حیرت دارم
که بخاک سر کویت همه سیماب شود
۷
بر در میکده آن به که نشیند اهلی
تا بکی معتکف گوشه محراب شود
نظرات