
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۶۵۸
۱
با همه شاد و ملول از من بیچاره شود
بیم آنست کزین غصه دلم پاره شود
۲
آنکه ناشسته لب از شیر چنین میکشدم
وای بر جان من آنروز که میخواره شود
۳
غم جان نیست مرا گر کشد از خوی بدم
جان فدایش غم از آنستکه خو کاره شود
۴
تا کی آن زلف سیه دل که پریشان بادا
عاشق سوخته را مانع نظاره شود
۵
از گرفتاری اهلی چه ملول است ایکاش
یک اشارت کند از غمزه و آواره شود
نظرات