اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۶۷۵

۱

بسکه عاشق چشم تر بر نامه اش ناخوانده سود

چشم چون بگشاد تا خواند سیاهی رفته بود

۲

این چه گفتار است یا رب این چه شیرین لب که او

هر چه گفت از لطف مهری بر سر مهرم فزود

۳

دیده را آیینه رخسارت ای مه کرده اند

گر نه دیدار تو باشد دیده روشن چه سود

۴

شب بچشم عاشق آمد سنبل خط بر رخت

زد چنان آهی که ماه از خرمنش برخاست دود

۵

فارغیم از مسجد و میخانه بلک از کعبه هم

زانکه کار بسته ما از در دلها گشود

۶

گرچه اهلی همچو سرو آزاده عالم بود

بنده او شد که از مهرش خریداری نمود

تصاویر و صوت

نظرات