
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۶۷۶
۱
شوخی که می نخورده دل خلق خون کند
وای آنزمان که چهره ز خون لاله گون کند
۲
گوید مجوی وصلم و نظاره هم مکن
پس عاشقی که دل بکسی داد چون کند؟
۳
خواهد به خشم و ناز کند کم محبتم
غافل که این کرشمه محبت فزون کند
۴
آه از بتی که در دل سختش اثر نکرد
آهی که رخنه در جگر بیستون کند
۵
اهلی اگر نمیکند آن مه دوای دل
گاهم به پرسشی غمی از دل برون کند
نظرات