
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۶۹
۱
در گریبان ریز ساغر زاهد سالوس را
تا بسوزد ز آتش می خرقه ناموس را
۲
خسته دل را دمی جانبخش می باید طبیب
عیسیی جو کین کرامت نیست جالینوس را
۳
چون گدایانم بهل کز دور می بوسم زمین
زانکه من لایق نبودم دولت پابوس را
۴
گرنه در دل آتشین رویی بود از دل چه سود
شمع اگر نبود چه خاصیت بود فانوس را
۵
کاسهیِ مِی گیر چون نرگسْ که دوران فلک
کاسهیِ سرْ خاکِ ره کردست کیکاوس را
۶
زیور حسن تو از فر سعادت چون هماست
حاجت زیور نباشد جلوهی طاووس را
۷
بیش ازین اهلی، نشاید بت پرستی را نهفت
طبلْ پنهان چون توان زد؟ فاش کن ناقوس را
نظرات