
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۶۹۴
۱
چو بهر قتل غیر آن مه به تیغ آبگون خیزد
ز غیرت بر سراپای تنم رگهای خون خیزد
۲
دلم خرم نمی گردد و گر گردد چنان نبود
نخیزد سبزه زین وادی وگر خیزد زبون خیزد
۳
نباشد خوش فغان و گریه بی جایگه لیکن
چه درمان چون مرا اینها ز زخم اندرون خیزد
۴
حذر کن ای رقیب من که گشتم زین پریرویان
سگ دیوانه یی کز ناله ام بوی جنون خیزد
۵
چرا بیدرد خوانی با وجود گریه اهلی را
نمیگویی که گر دردی نباشد گریه چون خیزد
نظرات